انجمن اسلامی دبیرستان بهبهانی رامهرمز
ارسال توسط حسین حسینی

 خيلي آرام و متين به مرد نزديك شد و با لحني مؤدبانه گفت : ببخشيد آقا!ميتونم به خانوم شما نگاه كنم و لذت ببرم؟

مرد كه اصلا توقع چنين حرفي را نداشت و حسابي جا خورده بود ، مثل آتشفشان از جا در رفت و ميان بازار و جمعيت ،‌يقه جوان را گرفت و عصباني ،طوري كه رگ گردنش بيرون زده بود ، او را به ديوار كوفت و فرياد زد :

مرتيكه عوضي ،مگه خودت ناموس نداري ؟  گ*ه ميخوري تو و هفت جد آبادت...خجالت نميكشي؟..

جوان اما خيلي آرام ،‌بدون اينكه از رفتار و فحش هاي مرد عصبي شود و عكس العملي نشان دهد ، همان طور مؤدبانه و متين ادامه داد :خيلي عذر ميخوام.فكر نميكردم اين همه عصبي و غيرتي شين،ديدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه ميكنن و لذت ميبرن ،من گفتم حداقل از شما اجازه بگيرم كه نامردي نكرده باشم...حالا هم يقمو ول كنين ، از خيرش گذشتم

مرد خشكش زد... همان طور كه يقه جوان را گرفته بود آب دهانش را قورت دا و زير چشمي زنش را برانداز كرد...

ساعت شانل پرنسس

برای مشاهده سایت جدید کلیک کنید
ارسال توسط حسین حسینی

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 10 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 89
بازدید هفته : 101
بازدید ماه : 430
بازدید کل : 51527
تعداد مطالب : 64
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1